جلسه 25/5/88

بیشتر وقت این جلسه به گزارش مسابقه های پنجشنبه و جمعه ی هفته پیش (یعنی ۲۲ و ۲۳ مرداد) گذشت. که از باشگاه افق دو تا تیم دان هیل و کراس کانتری به بیجار رفته بودن. 

از تیم دان هیل آقایان حمید فتاحی، بهمن بیات، سعید پورموسوی و علی رادفر به مربیگری آقای هومن حسینی و از تیم کراس کانتری هم آقایان افشین رمضانی، منصور گلزاری، محمد رحیمی، نعیم اشرفی، فرید روشنایی و مهرداد امینی به مربیگری آقای افشین رمضانی بودن.

که آقایان نعیم اشرفی و مهرداد امینی برای دسته جوانان شرکت کرده بودن ولی چون یه چند روزی بزرگتر بودن بایستی جزو دسته بزرگسالان رکاب می زدن که نشد.

از تیم کراس کانتری که ۹۰ نفر (۱۹ تیم از کل باشگاههای کشور) شرکت کرده بودن آقای منصور گلزاری نفر پنچم و آقای محمد رحیمی نفر دوازدهم شدن.

از تیم دان هیل هم آقای هومن حسینی مقام اول رو تو لیگ برتر آوردن که شیرینی خوشمزه اش رو هم خوردیم. البته  آقای هومن حسینی برای تیم جاینت که اسپانسرشون هست رکاب زده بودن. راستش چون باشگاه پول کافی نداره و هنوز هم نتونسته اسپانسری پیدا کنه نمی تونه ایشون رو و همین طور آقای محسن رمضانی رو که ایشون هم از بچه های افق بودن به خدمت بگیره (آقای محسن رمضانی برای تیم خارک رکاب زدن).

یه چیز دیگه ای هم که بچه ها گفتن در رابطه با هماهنگی ها و برگزاری خوب مسابقه توسط بچه های زنجان- بیجار بود که می خواستن مسابقه به نحو احسن برگزار بشه و خیلی زحمت کشیده بودن که جا داره ازشون تشکر بشه.

یه خبر هم این که بچه ها دارن برنامه ریزی می کنن که دور چهارم این لیگ (شاید تحت عنوان جام افق) در کرج برگزار بشه.

پی نوشت: دوستی هم به نام صابر لطف کردن و در قسمت نظرات لینکی گذاشتن که گزارش تصویری مسابقه درش هست و می تونین ببینینشون (عکسای خوبین). چون من تو مسابقه نبودم با اجازه شون سه تا از عکسا رو اینجا می ذارم. (با تشکر از ایشون).  

این مدت:

یه مدته که سرم خیلی شلوغه و وقت نکردم وبلاگ رو به روز کنم. ولی تو این مدت:

۱- برنامه گنبد سلطانیه و غار کتله خور/ زنجان:

دوشنبه ۲۹ تیر صبح راه افتادیم سمت زنجان. دو تا مینی بوس بودیم بدون دوچرخه همراه گروه کوهنوردی شقایق. ساعت ۹ به گنبدسلطانیه رسیدیم و تا ۳۰/۹ که در موزه باز بشه تو محوطه گنبد صبحانه خوردیم و بعد از بازدید هم به سمت غار کتله خور راه افتادیم. در مورد گنبد و غار یه بروشور درست کردم که تو ادامه مطلب می تونین ببینین. این برنامه رو در راستای بازدید از ۱۰ اثر ثبت شده در یونسکو داشتیم که آخر همین هفته هم که می آد سفر به کرمانشاه و همدان رو در برنامه داریم.

 

2-   بازدید از نمایشگاه عکس نسیم یوسفی و جعفر ادریسی

که از سوم مرداد تا هشتم٬ تو خانه هنرمندان برگزار شد. نمایشگاه چکیده ای بود ازسفر دوساله نسیم و جعغر با دوچرخه دور زمین که اگه از دستش داده باشین٬ خب... از دستش دادین دیگه. می خوام بگم که عالی بود. پر از ایده و انسانیت. من البته تنها رفتم چون برنامه ام جور نشد با بچه های باشگاه برم که گروهی چهارم مرداد از نمایشگاه دیدن کردن. نسیم و جعفر علاوه بر اینکه کشورهای مختلف رو می دیدن سعی داشتن توی سفرشون ایران و فرهنگ ایران رو هم معرفی کنن. مثلا یه کار قشنگشون این بود که به مدارس می رفتنو برای بچه ها کلیپ معرفی ایران می گذاشتن و از آداب و رسوم ایران می گفتن. الان هم خودشون پر از حرف و تجربه ان که دوست داری ساعتها٬ نه روزها بشینی کنارشون و چشم بدوزی به لبهاشون.

۳- خرید ونسان 

رفتمو ونسان رو خریدم که یه MERIDA TRANS MISSION هستش. رنگش هم نقره ایه. اگه اسمش رو گذاشتم ونسان به خاطر همه ی مصائبیه که از روزی که خریدم دچارش شدیم. مث ونسان ون گوگ نقاش. دوچرخه ی خیلی خوبیه. خیلی روانتر از کافکاست (کافکا نشنوه). پس حالا به افتخار ونسان و به احترام کافکا اسم وبلاگ رو  می ذارم: من٬ کافکا٬ ونسان و بچه های باشگاه افق.  

۴- یه عالمه عکس از زنجان و نمایشگاه عکس دارم که بذارم ولی راستش نه حالا وقتش رو دارم و نه اینکه آپلود می شن. پس باشه تا بعد...

ادامه نوشته

جام افق

هفته پیش چون که جمعه مسابقه جام افق بود هر وقتی که پا می داد٬ یه تمرینی داشتیم. مسیرها مشخص و نواربندی شدن. اول مسابقه بچه های کراس کانتری بود که به ترتیب آقایان یزدان رمضانی٬ محمد رحیمی و نعیم اشرفی اول تا سوم شدن و بعد هم مسابقه بچه های دان هیل بود که آقایان حمید فتاحی٬ بهمن بیات و سعید ؟ اول تاسوم شدن. جا داره از خانواده های رمضانی و بیات هم که برای مسابقه اومده بودن تشکر بشه.

 

فوق برنامه/ محمود آباد

خب این برنامه، یه برنامه ی از پیش تعیین شده نبود یعنی برنامه ای که طبق تقویم روز دوشنبه به کندور باشه. فقط برای یه تمرین کوچولو محمود آباد و باغ طالبی رو انتخاب کردیم. ساعت 6، که تا جمع شیم شد 7. هوا بد بود بی نهایت آلوده و غباری .(اینقد که دو روز بعدش هم تعطیل شدیم اگه ربطی به خار و خاشاک آقای دکتر نداشته باشه) راستی هم که نفس کشیدن سخت شده بود. آب که می خوردیم انگار گل. بس که گرد و خاک تو راه گلو تا شش هامون جا خوش کرده بود.

هنوز کمی از خیابون انرژی اتمی بالاتر نرفته بودیم که بچه ها پیشنهاد کردن باقیش رو با اتوبوس بریم. که رفتیم. ده نفر بودیم: شش نفرمون کراس کانتری و چهار نفر هم دان هیل. مسیر باغ طالبی و صخره علی رو رکاب زدیم. می خواستیم به خاطر هوا زود برگردیم که بیشتر از اینکه مفید بوده باشه برامون ضرر داشت. تا اینکه رسیدیم به چشمه و میون درختها که هوا بهتر شد. اونجا چند تا آقای کوهنورد مهربون از گروه راهیان البرز به سفره شون و چایی مهمونمون کردن.

 تو راه درخت ها همُ شاتوت و توت مهمونمون کردن و بعد تمرین بچه های دان هیل رو داشتیم که یه هنرنمایی واقعی بود. اینم عکسهاش: (باطری دوربین زودی تموم شد و صحنه های قشنگتری جا موند همونجا٬ بی که ثبت شن)

آلودگی هوا رو دارین؟! ساعت ۵۲/۷ صبح.

و بعد به گمونم 30/9 خونه بودیم و صبحونه مفصل.

 

جلسه 7/4/88

 

این جلسه تقویم تابستونی باشگاه ارایه شد. که به شرح زیره: 

تاریخ

نام برنامه

نوع برنامه

۱۲/۴/۸۸

خوارس(آتشگاه/خوارس/برغان/ آمورزشی پیشرفته)

Cross Country

۱۵/۴/۸۸

کندور(جاده چالوس/کندور/وردیش)

Cross Country

۱۹/۴/۸۸

هفت چشمه(جاده چالوس/آدران/بازدید از جاذبه های طبیعی)

Cross Country

۱۹/۴/۸۸

قله عظیمیه

Down Hill

۲۶/۴/۸۸

جام افق(کرج/محمودآباد/سیاهکلان/Cross CountryوDown Hill)

مسابقه داخلی

۲۹/۴/۸۸

گنبدسلطانیه(زنجان/بازدید از گنبد و غارکتله خور)

Cycle Tourist

۲/۵/۸۸

آتشگاه به دکل(آتشگاه/جاده چالوس/آمورزشی پیشرفته)

All Mountain

۹/۵/۸۸

برغان(باغستان غربی/جاده خاکی/آمورزشی پیشرفته)

Cross Country

۱۶-۱۵/۵/۸۸

بیستون(همدان/کرمانشاه)

Cycle Tourist

۲۳/۵/۸۸

محمودآباد

Cross Country

۳۰/۵۸۸

دره وسیه(کرج/ حصار)

Cross Country

۳۰/۵/۸۸

قله توچال(تهران/ولنجک)

Down Hill

۶/۶/۸۸

قله دشته(اتوبان/وردآورد/جاده نظامی)

All Mountain

۱۵-۱۴/۶/۸۸

دریاچه ولشت(کلاردشت/عباس آباد/ یادبود شادروان امیرحسین نصیری)

Cycle Tourist

۲۹-۲۷/۶/۸۸

تخت سلیمان-قره کلیسا(آذربایجان غربی/شرقی/بزرگداشت شعر و ادب پارسی)

Cycle Tourist

آخر جلسه هم درباره برنامه کهار (که من خالی نرفته بود) آقای افشین رمضانی یه مختصری گزارش دادن که انگار کلی بارون و تگرگ اومده بوده و چادرها هم  مناسب نبودن و باعث شده بود بچه ها یه شب خیسی رو بگذرونن. حتما کلی هیجان انگیز بوده. جای من خالی٬ خالی. 

جلسه 31/3/88

اول آقا منصور (گلزار) گزارش مسابقات مازندران رو داد. دو تيم از كرج به سرپرستي ايشون رفته بودن. تيم كراس كانتري كه مقامي نياورد و تيم دان هيل كه آقاي هومن حسيني مدال برنز رو آوردن. اين طور كه معلومه اداره تربيت بدني استان مازندران خوب سرويس نداده بودن و هماهنگي ها خوب نبوده و بچه ها حتي براي صبحانه ژتون نداشتن.

تو اين جلسه ما يه مهمون داشتيم. آقا خسرو يوسفي و همسرش. آقاي يوسفي كه اصلا دوچرخه سوار هم نبودن از سال ۸۳ سفر دور دنيا رو (اگه زمين رو كل دنيا بدونيم) شروع كردن تا حالا ۲۴ کشور رو دیدن و به دعوت آقاي صلحي وند اومده بودن تا خاطره هاشون رو با ما سهيم بشن. مي گفتن برنامه ي زندگيشون اينه كه ۹۳ سال زندگي كنن. ۳۰ سال اولش كه عادي مث مردم ديگه گذشته ولي ۳۰سال دوم رو شروع كردن مسافرت. قصد دارن 30 سال سوم رو كار كنن و 3 سال آخر هم بنشينن و این 90 سال رو نگاه كنن. ايشون با يه دوچرخه معمولي شروع كردن و كمترين مقدار ممكن پول. ولي در طول مسير ساز مي زدن و برنامه اجرا مي كردن و اين طور پول سفرشون رو در مي آوردن. كشورهاي زيادي رو ركاب زدن.

يه چيز جالبي هم درباره ي آفریقا گفتن. اينكه اونجا جزيره آدمخوارها رو پيدا كردن. منظورشون البته آدمخوار واقعي نبود هر چند مي گفتن كمي هم از آدمخوارهاي واقعي نداشتن: سفيد پوستهايي كه  منابع طبيعي آفريقا رو چپاول كردن.

اين جمله رو هم نقل قول از يكي از بوميها گفتن كه وقتي سفيدپوستها اومدن آفریقا ما جنگلهاي بزرگ داشتيم و اونها يه خداي كوچيك. اونا خداي كوچيكشون رو دادن به ما و ما هم جنگلهاي بزرگمون رو داديم به اونا. اونوقت خداي كوچيك اونا شروع كرد خوردن جنگلهاي ما و بزرگ شد و بزرگ شد. حالا آفريقايي ها هم يه عالمه مسجد و كليساهاي بزرگ دارن و سفيد پوستها البته.... معامله ي زيركانه اي به نظر مي ياد. نه؟ چرا من خالي حالا الكي ياد اعراب و ايران افتاد. هان؟

براي آشنايي بيشتر با آقاي يوسفي كه دور جديد سفرشون رو تا چند روز ديگه با همراهي همسرشون دور ايران شروع مي كنن به وبلاگ آذر بيگ  رجوع كنين. 

طوبا هم در مورد تقويم جديد باشگاه حرف زد كه اين ايده رو دنبال مي كنه كه از ۹ اثر ايران ثبت شده در يونسكو بازديد داشته باشيم. جانمي جان.

من خالی: چیتگر

این هفته تنها بودم. چندتایی از بچه های افق برنامه ی قله کهار رو داشتن و بیشتریها هم مسابقه بودن. به فکرم رسید با کافکا یه برنامه برای خودمون بذاریم. مثلا بریم غار یخ مراد. بریم اون تو و تا می تونیم داد بزنیم. یا نه فقط یه چند ساعتی همینطور بی حرکت اونجا بشینیم و به نوک یه قندیل خیره بشیم. کلی هم توی اینرنت گشتم و درباره اش مطلب خوندم و بیشتر وسوسه شدم وقتی عکسها و گزارش برنامه های بقیه رو خوندم. اما بعد دیدم واقعا دل و دماغش رو ندارم. این یه هفته همه اش توی همین حال بودم. نه من که اکثر مردم. (همه اول غمگین بودن. بعد خشمگین شدن و عصیان کردن و حالا سرخورده ان و این از همه بدتره). منصرف شدم. فردا صبحش ولی ساعت ۳۰/۶ راه افتادم سمت چیتگر. از اتوبان کرج- تهران. مسیری که هر روز همین موقع می رم تا سرکار بدون اینکه با متن جاده سروکار داشته باشم و لمسش کنم. سربالایی.سرپایینی. چاله ها و دست اندازها. خطوطی که روی جاده نقاشی شدن. نرده ها و خورشید بالای سرت. ابرها و پرنده هایی که چرخ می زنن و البته ماشین ها. رفتنی ۱۰ درصد سربالایی، ۴۰ درصدسرپایینی (با شیب کم) و ۲۰ درصد کفی بود.

ساعت ۷:۴۵ چیتگر بودم. (از کرج تا چیتگر ۲۳ کیلومتره) و رفتم زیر سایه یه درخت نشستم و کتاب خوندم. یه فصل که تموم شد کمی توی پیست رکاب زدم و بعد راه افتادم سمت کرج. می خواستم حتما به خطبه دوم نمازجمعه برسم تا اتمام حجت به اصطلاح رهبر رو بشنوم و این جمله رو واسه صدمین بار توی این هفته تکرار کنم که میزان رای رهبره نه ملت.

برگشتن هوا کمی گرم شده بود و اتوبان هم شلوغ. تا مدتها توی گوشم صدای ماشین بود که رد می شد. مزه ی اتوبان با دوچرخه تنهایی... یاد حرف آقای رمضانی افتادم که می گفت لذت تو خود رکاب زدنه و کشف لحظه ها نه تعداد بیشتر همراه. ولی چطور این رو یادم رفته بود. من که تموم عمرم رو تنها زندگی کردم.   

جلسه 24/3/88

اول آقا يزدان گزارش برنامه ي وينه رو داد (من خالي رفته بود الموت و همراهشون نبود). 4 نفر بودن. 7 صبح حركت كردن تا 11 ظهر. سر كوهپايه كه رسيدن دوچرخه ها رو دوش گرفتن. سراشيبي اش هم شن اسكي بوده.

بعد بحث شد راجع به اينكه بهترين تعداد نفرات براي برنامه هاچندتاست؟ من خالي فكر مي كرد هر چي تعداد بيشتر باشه بهتره و بيشتر خوش مي گذره ولي بهترين تعداد نفرات 4 نفره. چون هم هماهنگي راحت تره و هم درصد آسيب پذيري نفرات نسبت به تعداد بيشتر نفرات، كمتر ميشه.

يه بحث هم داشتيم راجع به اينكه در گزارش نويسي بايد به چه مولفه هايي اشاره كرد كه بيشترين آگاهي رو به كسي كه در برنامه نبوده و يا مي خواد برنامه رو اجرا كنه بده.

مولفه هاي گزارش نويسي در برنامه هاي دوچرخه سواري:

1- نام برنامه

2- زمانبدني و تاريخ برنامه

3- بهترين زمان اجراي برنامه

4- تعداد نفراتي كه مي تونن در رنامه شركت كنن.

5- كروكي مسير

6- مختصات جغرافياييGPS

7- نوع آب و هوا

8- نوع پوشش گياهي و جانوري

9- وسيله ارتباطي(موبايل، بي سيم، زنده ياب،GPS)

10- نوع پوشش گياهي و جانوري

11- بهترين محل كمپ

12- درصد سربالايي و سرپاييني مسير

13- نام راهنماي محلي

 14- نوع دوچرخه مناسب

 15- نوع پوشاك مناسب

 16- نوع وسيله نقليه همراه

 17- ارتفاع

 18- درجه سختي مسير

 19- معرفي نزديكترين مراكز امداد

 20- جايگاه چشمه ها در طول مسير

 21- جاذبه هاي طبيعي و فرهنگي

 22- آداب و رسوم محل

 (23- گويش محلي

 24- لوازم ايمني

 25- لوازم يدكي )

من خالی: الموت

این هفته من خالی رفته بود الموت. گرچه تمرینهاش رو با کافکا ادامه می ده ولی دلش برای بچه های  افق خیلی تنگ شده.

من خالی امروز خیلی خیلی غمگینه مث اکثر مردم ایران که با دلهره از دیشب چشم به آمار دوخته بودن و امروز افسرده و داغان راهی خیابان ها شدن. من خالی مستاصله و چهار سال آینده رو نمی تونه باور کنه.  

من خالی به روبان ها و پرچم های سیاه فکر می کنه نه سبز.

 

درباره الموت در ادامه مطلب بيشتر بخوانيد.

ادامه نوشته

من خالي:‌ ايلام

من خالي (بدون كافكا و بچه هاي افق) رفته بودم ايلام. چرا ايلام؟

ايلام جزو اون چند تا استاني هس كه هميشه دوست داشتم ببينم كه مي گفتن استان محروميه و واقعا محرومه و اينكه آمار خودسوزي زنهاش خيلي زياده. سه شنبه ساعت 30/10 راه افتاديم با بچه هاي انجمن خانه فرآوران. انجمن فرآوران يه گروه از بچه هاي راهنماي تور هستن كه هر سه شنبه جمع مي شن تجربيات و برنامه هاي خودشون رو در اختيار بقيه مي ذارن.

هدفمون اين بود كه در كمترين زمان ممكن از بيشترين سايتها بازديد كنيم. براي همين برنامه خيلي فشرده و جاهايي حتي طاقت فرسا بود. از بيستون و طاق بستان كرمانشاه شروع كرديم كه من سالها قبل هم ديده بودمشون و البته اين بار با توضيح هاي كاملتري از خانم محك حصاركي كه توضيحات سايتها رو مي دادن. تور ليدرديگري كه هماهنگي ها و كلا مديريت تور دستشون بود خانم سميرا فلاح بودن. يه دختر بي نظيرو بسيار دوست داشتني.     

بعد به سمت ايلام حركت كرديم از قلعه والي و موزه مردم شناسي ايلام، شهر تاريخي سيمره، آسياب آبي، مجسمه هركول، و قلعه شيخ ماخو (روستاي شيخ مكان)، سد ايلام، تنگه بهرام چوبين، پل تاريخي گاوميشان بر روي رودخانه سيمره، آبشار دربند، ‌تنگه رازيانه و استخرهاي پرورش ماهي در روستاي كلم بازديد كرديم. كدخداي روستا با ماهي قزل آلاي كباب شده، برنج و دوغ محلي ِ خيلي خيلي خوشمزه ميزبانمون بود. درخت هاي بلوط، سه تار، ويالون و دف هم در طول راه همراهمون بود.

   

در دره شهر راهنماي محلي كه اطلاعات زيادي درباره ي اونجا داشت برامون گفت كه توي روستا به جز چند نفري كه سنشون به 100 مي رسه بقيه حداقل ليسانس رو دارن. گفت كه بچه ها اينجا فهميدن كه فقط با درس خوندن مي تونن پست هايي رو در نهادهاي كليدي اينجا بگيرن و همه ي تلاششون اينه كه ايلام (دره شهر)‌ رو آباد كنن. اينكه از سه چهار سال پيش تا حالا اينجا خيلي پيشرفت كرده و همه اش به خاطر اينه كه خودشون به فكر افتادن.به فكر اين كه دست از اميد پيدا شدن منجي بكشن. گفت كه خودش خوزستان كار مي كرده خوب هم در مي آورده ولي رها كرده و برگشته. به عشقِ آباد كردن دره شهر.  

آخرين محلي كه بازديد كرديم قلعه فلك الافلاك بود تو خرم آباد و ساعت 30/2 صبح رسيديم تهران كه هنوز از هواداران انتخاباتي شلوغ و پر صدا بود. و چقدر تهران تو این حال و هوا اون هم توي شب زنده و دوست داشتنیه گرچه غم مردگی ایلام با طبیعت بکر و بلوطهاش هنوز هم همراهمه.

در ادامه مطلب درباره مكان هاي بازديد شده بخونيد.

ادامه نوشته

جلسه 10/3/88

 

اولِ جلسه يه بحث آموزشي داشتيم يكي از مقاله هايي رو كه آقاي نيما درباري زحمت ترجمه اش رو كشيده بودن خونديم و در رابطه با ترمزهاي عقب و جلو و اينكه تو سراشيبي چطور از اين دوتا استفاده كنيم كه بيشترين كارآيي رو داشته باش و هي مدام زمين نخوريم. چيزي كه مهمه اينه كه بتوني توازن 70 درصد ترمز جلو، 30 درصد ترمز عقب رو حفظ كني.

بعد طوبا گزارش برنامه ماسوله به خلخال رو داد كه كلي خاطره هامون زنده شد. حرف قشنگي هم كه در آخر زد اين بود كه بهتره به همه ي اين تمرين ها، برنامه ها و جلسه هامون يه جهت بديم. اين كه هر كدوممون فكر كنيم مسير ابداع كنيم يا اينكه ببينيم چطور مي شه حين دوچرخه سواري سوادمون رو هم بالا ببريم يا اينكه مفيد باشيم. بچه هاي ديگه هم كه برنامه ماسوله رو نيامده بودن گزارش هاي برنامه هاي خودشون رو دادن.

يه چيز كه از جلسه قبل فراموش كرده بودم بنويسم ولي جالب بود و دوست دارم همين جا اضافه كنم بحثي بود كه آقاي افشين رمضاني درباره كميته اي به نام "نجات يافتگان از مرگ حتمي" داشتن. توي اين كميته آدم هايي كه بايد مي مردن ولي با مقاومتي كه داشتن زنده موندن و بعد تجربيات شون رو بيان كردن تا در اختيار ديگران قرار بگيره جمع شدن. سه اصل در اين كميته مطرح مي شه كه ميشه در هر موقعيت زندگي هم به كارشون برد. اين سه تا اصل اينا هستن:

وقتي در شرايط بغرنج قرار مي گيري سه تا راه حل داري: 1- موقعيت رو ترك كني. 2- شرايط مكاني (موقعيتي) رو تغيير بدي و 3- رفتارت رو نسبت به اون شرايط تغيير بدي.

برنامه ماسوله به خلخال

 

ساعت ۴۵/۳ دقيقه صبح ميدان سپاه كرج جمع شديم كه ديگه ۳۰/۴-۴ حركت كنيم. از بچه هاي مسير سبز هم اومده بودن. يه ميني بوس اونا بودن. ۱۲ نفري مي شدن و بعد ما، بچه هاي باشگاه افق، كه ۱۸ نفري بوديم. رفته رفته آسمون روشن شد ولي از ميني بوس نامرد ما كه از روزها قبل هماهنگش كرده بوديم، خبري نبود. براي همين هم كمي ديرتر راه افتاديم. بچه ها يه ميني بوس ديگه گرفتن و پدر خوب طوبا هم همراهمون شد. (از شانس ما بود كه برنامه ي كاريشون جا به جا شد و واقعا تا جمعه كه برگرديم ياريگرمون بودن.) اون وقت كافكا و دوچرخه هاي ديگه رو سوار نيسان كرديم و راه افتاديم. همه هيجان زده بوديم كه زوردتر برسيم. بيشتري هامون شب رو نخوابيده يا فقط يك دو ساعت خوابيده بوديم. با اين حال توي ميني بوس هم خواب نگرفتدمون.

پنج شنبه ۷ خرداد ساعت ۱۲ ماسوله بوديم و سوار دوچرخه هامون از كوههاي ماسوله بالا رفتيم و خداي من، خداي من. هر چی در مورد بهشت گفته ان از حال و هوايي كه ما اون جا تجربه كرديم كمتره. به قول طوبا *درياي مه* بود كه كوه رو مث جزيره اي در برگرفته بود. شقايق ها، گل هاي بنفش و سفيدي كه اسمشون رو نمي دونم، پروانه هاي آبي رنگ كوچك، گاهي نم نم باران، مزه ي آبهاي زلال معدني، سكوت خالصي كه در متنش گنجشك ها و پرنده ها گاهي چهچه مي زدن، همه ي اين ها كافي بود كه تو رو دوپينگ كنن براي اینكه شيب هاي سربالا را نفهمي و همينطور ركاب بزني. كافكا هم مست بود. مي فهميدم. گاهي ركاب هم كه نمي زدم اون بالا مي رفت.

 

اين وسط چيزهايي هم بود كه تو رو ياد مرگ بياندازه (مث اسكلت جمجمه ي اسبي يا مارمولكي كه له شده بود)، تا تو شكر بگي و لحظه هات رو ببلعي كه زنده اي و اون قدر خوشبخت كه داري اين هوا را نفس مي كشي.

ديگه شب شده بود. من و چند نفري كه عقب مونده بوديم سر دو راهي اي مكث كرديم تا نيسان راه رو نشونمون بده. همين هم شد كه فرصت كرديم يك دقيقه سكوت كنيم به احترام شهداي كوهستان و دوچرخه. آخه در بين ما از بچه هاي مسير سبز آقايي بود كه برادرش رو توي همين كوهها چند سال پيش از ارتفاع ۲۵۰ متري از دست داده بود.

شب به روستایي رسيديم از استان اردبيل كه آدمهاي مهمان نوازي داشت. توي يه حسينيه خوابيديم و فردا صبحش (صبحي آفتابي كه با شب باراني و رعد و برقي اش بيگانه بود) دوباره ركاب زديم به سمت خلخال. اين بار جاده آسفالته بود و بيشترش سراشيبي و درختهاي ميوه كه كاش رسيده بودن تا ما دخلشون را مي آورديم.

ديگه ۱۲ ظهر بود كه دوچرخه ها رو سوار نيسان كرديم براي اینكه بتونيم تا شب به كرج برسيم و فردايش سر كارهامون. براي ناهار ساحل گيسوم ايستاديم و دريا. درياي خاكستري. جنگل، دريا، مه، باران، آفتاب فقط شايد كوير جاش خالي بود. كنار ساحل كبابي خورديم (گرچه زودترش در مسيري كه دو سمتش درخت هاي موازي و سبز آسمان رو سايه كرده بودن يه دل سير آش دوغ خوشمزه خورده بوديم) بعد سوار قايق شديم كه قايق رانها هم نامردي نكردن و تير به ما هيجان كوبش قايق روي موجها رو چشوندند. بينهايت، بينهايت خوش گذشت.

سوار ميني بوس كه شديم تا كرج توقفي جز براي گازوئيل و اينها نداشتيم. و ساعت ۱۲ شب به كرج رسيديم.

و در آخر: بينهايت سپاسگذاري از سرپرست خوب برنامه، طوباي عزيزم كه باني اينهمه لحظات خوب بود. 

 

برنامه آتشگاه- نوجان- جاده چالوس

ده نفر بودیم به سرپرستی بازم آقا یزدان. ساعت ۲۵/۷ از سر سیزدهم حرکت کردیم به سمت روستای آتشگاه که ۲۰/۸ اونجا رسیدیم و ساعت ۹ که سر دوراهی نوجان بودیم. در واقع ما یه بار هم قبلا این مسیر رو اومده بودیم البته با نیسان تو برنامه قله دوبرار. که تا اینجا مسیر سربالایی و آسفالته بود. بعد از دو راهی نوجان سراشیبی شد و  پیچ در پیچ و سنگلاخ ولی خیلی خیلی قشنگ چون بوته بوته شقایق ها کنار جاده روییده بودن و یه جورایی مجبورمون می کردن وسط سراشیبی سرعتمون رو کم کنیم و عکس بندازیم٬ یا نه اصلا واستیمو یه دل سیر تماشاشون کنیم.

 

ساعت ۱۵/۱۰ اول جاده چالوس بودیم و چون جاده ماشین رو و پر رفت و آمد بود بچه ها می گفتن خیلی خطرناکه (همه مون چک شدیم که ام پی فور و تری تو گوشمون نباشه چون یکی از بچه ها قبلا تو همین جاده چون آهنگ گوش می کرد و صدای ماشین رو نشنیده بود تصادف کرد و حالا در بین ما٬ این دنیایی ها نیست) و همه یه خط شدیم تا ساعت ۱۱ که اول بیلقان بودیم. این وسط هم یه جا واستادیم و مگنوم خوردیم که کلی چسبید جای همه اونایی که نبودن خالی. راستی تا یادم نرفته یه تشکر ویژه هم از آقا منصور.

 

جلسه 27/2/88

طبق رسم جلسات، اول گزارشی از برنامه های اجرا شده هفته ی قبل داده شد. و فرم هاي جديدي بين اعضا پخش شد كه شامل مقررات جديد هم بود. ايده اي كه الان باشگاه دنبال مي كنه اينه كه كيفيت فعاليت هاي باشگاه رو بالا ببرن و فعلا به كميت فعاليت ها و يا اعضا توجهي نداشته باشن. گرچه ممكنه كه رشد سرطاني تعداد اعضا با اين رويكرد كنترل بشه ولي شايد اين نفع رو داشته باشه كه تعداد قهرمان ها و مدال آوراي دوچرخه سواري كه بگن از باشگاه افق ريشه گرفتن بيشتر بشه.

بعد هم آقايي به نام اكتاي كه خودشون هم از دوچرخه سوارهاي باشگاه بودن دعوت شدن كه درباره ي يك نوع بيمه كه ايشون مبتكرش بودن و مخصوص دوچرخه سوارها است، صحبت كنن. اين بيمه كه متفاوت با بيمه حوادث است پوشش حمايتي بيشتري را براي دوچرخه سوار در برمي گيره. و سه بند پوششي:

1-     آسيب هايي كه به دوچرخه سوار مي رسه.

2-     آسيب هايي كه به دوچرخه مي رسه.

3-     و آسيب هايي كه دوچرخه سوار به شخص ثالث مي رسونه.

رو شامل ميشه كه توي دوچرخه سواري اجتناب ناپذيرن. مخصوصا تو رشته ي دان هيل.

در آخر هم آقاي صلحي وند، رئيس باشگاه، اعلام كردن كه آقاي هومن حسيني كه مقام اول رو تو ليگ برتر شهر كرد امسال آوردن از طرف باشگاه اولين بيمه شده ي  اين بيمه ورزشي در كرج خواهند بود كه هم يه تشويقي براي ايشون بشه و هم تشكري باشه از آقاي اكتاي به خاطر تلاششون براي ابداع اين بيمه خاص دوچرخه سواران.

پي نوشت: فعلا تنها دفتر متولي اين بيمه در تهران قرار داره ولي هر كس بخواد مي تونه با هماهنگي با آقاي اكتاي در شهرستان ها هم نماينده و بازديد كننده براي اين كار داشته باشن.

برنامه روستای برغان

خب...

این هفته از جاده باغستان غربی حرکت کردیم و مسیر دست چپی رو رفتیم به سمت برغان. اولش ۲۸ نفری می شدیم چون از گروههای البرز و مسیر سبز هم به ما ملحق شده بودن ولی آخراش دیگه ۱۹ نفر بودیم. چند تا از بچه ها از تیم عقب موندن و چند نفر هم به سمت های دیگه رفتن. نصف راه رو که رفتیم من هم دیگه بریدم و گفتم بر می گردم ولی سرپرست مون آقا یزدان گفت: فقط یه کوچولو٬ ببین همین یه کوچولو سربالایی مونده. یه کوچولو٬ یه کوچولو شد ۳۰ کیلومتر٬ هان  ۳۰ کیلومتر سربالایی. مسیر تا روستای برغان بدجوری خاکی و سنگلاخ بود و یه هفت هشت ده نفری پنچر کردن.

اینم آقا یزدان سرپرست خوب برنامه مون:

روستای برغان خیلی قشنگ بود و برای استراحت و صبحونه رفتیم یه قهوه خونه اونجا و بعد دوباره سربالایی ولی آسفالته که خیلی راحت تر می شد رکاب زد. یک دو کیلومتر آخرش هم آقا یزدان بهم کمک کرد و بعد سراشیبی تا خونه. خلاصه که برنامه ی خیلی خوب بود. هر چند هر جمعه برنامه ها از هفته ی قبلش سنگین تر میشه و این درجه سنگینی هم از یه قاعده تصاعد هندسی پیروی می کنه  نه تصاعد عددی که فرقش خداتاست ولی هیجانش هم بیشتر میشه و بیشتر بدن هامون رو می سازه. ایول همه مون. 

چند تا عکس خوب هم گرفتم که متاسفانه آپلود نشد. تا بعد.

برنامه قله دو برار*

 

سر ساعت 7:30 سر 13 گوهردشت قرار داشتیم. دو تا گروه شدیم یک گروه به سرپرستی آقا یزدان که می بایست تا قله رکاب می زدن و یک گروه هم ما، به سرپرستی دوست خوبم طوبا  که پدرش لطف کرده بودن و با نیسان ما رو تا دو راهی نورجان رسوندن. کافکا پشت نیسان پیش بقیه و من و طوبا جلو پیش پدر طوبا که بین راه برامون از چندتا روستایی که تو کوهها قایم شده بودن حرف زدن. از بالا که می دیدیم روستاهایی کم جمعیت با فاصله های کمی از هم بودن. که من همه اش با خودم می گفتم مطمئنم زندگی کردن تو اين روستاها خیلی سخته.

کوهها همه سرسبز بودن و هوا گرچه کمی سرد ولی خیلی پاکیزه بود. از نیسان پیاده شدیم و راه قله رو در پیش گرفتیم. به خیالمون که اون تیم دیگه حالا کو تا که به ما برسه. خوش خوشون بالا می رفتیم و هر چند وقتی استراحت می کردیم ولی هنوز نصف راه رو نرفته بودیم که دیدیم بچه ها دارن از بالا برامون دست تکون می دن. اون وقت بود که دیدیم جریان حیثیتیه و باید سرعتمون رو زیاد کنیم. گاه پا به پای دوچرخه هامون و گاهی هم دوچرخه ها رو دوشمون مثل عیسی که صلیبش رو به دوش کشید، راه نیراوانای خودمون (قله دوبرار) رو در پیش گرفتیم. (حالا بین خودمون باشه که یه جایی هم یکی از بچه ها صلیب من (كافكا رو) رو به دوش کشید) و بالاخره رسیدیم به چاه قله اول دوبرار و کمی استراحت کردیم و صبحانه ی کوچولویی خوردیم و چندتا عکس یادگاری هم گرفتیم.

مابقی مسیر تا قله دوم دوبرار سرپایینی بود ولی شیب خیلی تندی داشت که ما چند تا تازه کار باز هم صلیبمون رو کشون کشون تا شیب کمتر رسوندیم و بعد دیگه سوار شدیم و مسیر هم دیگه دست کافکا افتاد تا هنرنمایی کنه. خیلی تمرین خوبی بود گرچه اولش خیلی به سختی با دوچرخه هامون از کوه بالا رفتیم ولی تجربه ی خوبی بود. شاید حالا فقط برای تفریح باشه که دوچرخه سواری می کنیم. کی می دونه توی کله ی هر کدوممون وقتی که از قله بالا و پایین می رفتیم چی می گذشت. کی می دونه که واقعا ما چی می خواهیم از این تلاش ها، جای اینکه خونه می موندیم و پا می انداختیم روی پا تلوزیون تماشا می کردیم یا کتابی می خوندیم. چرا ما هر جمعه این کار رو تکرار می کنیم؟ بعضی هامون دارن برای مسابقه خودشون رو آماده می کنن، بعضی هامون دارن برای یه سفر بزرگ تر، یه سفر دور ایران یا دور دنیا، بعضی هامون شاید دارن فقط فرار می کنن، بعضی هامون هم برای اینکه می بینن زندگی همینه. همین بالا و پایین رفتن، زمین خوردن، خار و گون توی پاشون رفتن و آب مزه ی خاک خوردن. کلی بحث جدی شد ولی راست راستکی، کی می دونه که شاید بعدها چه کارهايي ممكنه بکنیم. ما و دوچرخه هامون. من و کافکا.

قله دو برار به معنی قله دو برادر است و به بیجه کوه هم معروفه. درباره قله دو برار در ادامه مطلب بيشتر بخونید.

ادامه نوشته

جلسه 6/2/88

اول جلسه گزارشی از محمودآباد خونده شد. بعد یه بحث آموزشی رو آقای افشین رمضانی درباره آفتاب سوختگی مطرح کردن. گفتن:

نور خورشید دارای سه تا اشعه هست

400- 320    :UVA 

320- 290     :UVB

290- 200      : UVC

از اين سه  UVB و  UVC  خيلي خطرناكن. UVC  از قدرت تحمل انسان خارجه و درجا آدم رو جزغاله مي كنه. UVB هم توسط لايه اوزون گرفته مي شه و به زمين نمي رسه ولي ما بايد خودمون رو در مقابل اشعه UVA با كرم هاي ضد آفتاب محافظت كنيم.

 

عواملي كه تو شدت آفتاب سوختگي اثر دارند اينا هستن:

  1. فصل (گرما/ سرما)
  2. وقت روز (كه از ساعت 10 صبح تا 3 بعد از ظهر شديدترين حالتشه)
  3. شرايط آب و هوا(باراني/ ابري/ خشك و...)
  4. عرض جغرافيايي(نزديكي/ دوري  به/ از خط استوا)
  5. ارتفاع (هر چه در ارتفاعات بالاتري باشيم بيشتر در معرض خطريم)

از نشونه هاي آفتاب سوختگي هم قرمزي، ‌سوزش، از دست دادن آب بدن و در بدترين حالت تاول هست.

 

حالا SPF 30 يعني چي؟ عددي كه همراه SPF  گفته مي شه نشونه ي چيه؟

اين عدد نشون مي ده كهدر چند دقيقهكرم روي صورت دوام خواهد داشت. مثلا:  SPF30 يعني 150=5×30 دقيقه اين كرم دوام خواهد داشت. SPF40 يعني 200= 5×40 دقيقه اون كرم دوام داره. ولي توصيه پزشكها اينه كه هر دو ساعت كرم قبلي پاك بشه و كرم مجددا زده بشه.

 

برنامه محمود آباد و عيادت از پوريا

همونطور كه تو جدول پست قبل اومده جمعه برنامه محمود آباد رو داشتيم با سرپرستي آقا يزدان. ساعت 8 از 13 گوهردشت راه افتاديم و خيابون انرژي اتمي رو كه يه سربالايي ايه تا خدا  بالا رفتيم ولي به خدا نرسيديم چون انحراف زديم توي كوه و دمن.

مسيرش از قبلي حرفه اي تر بود و مجبور شدم چند جا پا به پاي (چرخ) كافكا به جاي پا رو پدالش سربالايي كوهها رو بالا برم. دو بار هم بدجوري زمين خوردم يه بارش يه شاخ گاوي كافكا شكست و يه بار هم جفت زانوهاي من با مچ دست راستم داغون شد. مي فهميدم كه كافكا يه كمي عصبانيه چون چند تا از بچه ها مي گفتن بايد جاي كافكا يه چرخ سبك تر بگيرم و زينش رو هم عوض كنم. خب هر كي هم كه جاش بود عصباني مي شد ولي من دلداريش مي دادم كه كارش خيلي عالي بود حتي با وجود زمين خوردن هامون. مسير برگشت از روستاي باغ طالبي برگشتيم. مي خواستيم زودتر برگرديم كه به وقت ملاقات آقا پوريا برسيم.

شش نفري مي شديم و با مترو رفتيم بيمارستان امير اعلم.

طفلكي پوريا كه صورتش داغون شده بود و نمي تونست حرف بزنه. طوبا همون اول كه ديدش خيلي ناراحت شد و يه چند دقيقه اي رفت بيرون.

  وقتي هم كه روي كوه بوديم و بچه هاي حرفه اي تر رفتند بالاي قله و مي خواستند بيان پايين، همه اش دعا دعا مي كرد كه سالم برسن پايين. خدا خدا مي كرد كه منصرف بشن و همه اش نگران بود كه البته بچه ها اونقدر دور بودن كه نشنون و سرخوش واسه خودشون بيان پايين.

 

مادر پوريا خيلي ناراحت بود از اينكه دوباره همچين اتفاقي بيفته و مي گفت آخه اين چه كاريه؟! ولي بچه ها نقشه داشتن كه دوچرخه پوريا رو تعمير كنن كه تا حالش خوب شه (سه هفته بعد تازه بخيه ها رو باز مي كنن) فوري برگرده سر برنامه ها.

 

سر آخر توي دفتر پوريا هر كدوم يه خطي نوشتيم و امضا كرديم و با مترو برگشتيم كرج.

جلسه 30/1/88

توي اين جلسه هيئت مديره ي باشگاه معرفي شدن.

رئيس باشگاه : آقاي حامد صلحي وند
نائب رئيس - دبیر باشگاه: آقای افشين رمضانی
کمیته فنی: آقای یزدان رمضانی
کمیته بانوان:دوست خوبم خانم طوبی آذر گشب
کمیته تشکیلات:آقای فرید روشنایی
بازرس:آقای مسعود اخلاقی
کمیته روابط عمومی:آقای پوریا پورزادی

و همين طور تقويم ورزشي تا آخر خرداد ماه اعلام شد كه خلاصه اش به شرح زيره:

رديف

تاريخ

نام برنامه

خلاصه مسير

1

4/2/88

محمود آباد

گوهردشت- خيابان انرژي اتمي

2

11/2/88

باغستان غربي

انتهاي باغستان غربي- البرز

3

18/2/88

دره وسيه

كرج- حصار

4

25/2/88

خوشنام

ملارد- خوشنام

5

1/3/88

نوجان

آتشگاه- نوجان- جاده چالوس

6

8-7/3/88

ماسوله به خلخال

رشت- ماسوله- شاهرود

7

15-14/3/88

طالقان

 

8

22/3/88

وينه

محمودآباد- وين- جاده چالوس

9

29-28/3/88

قله كهار

كيلومتر 37 جاده چالوس- كلوان

10

29-28/3/88

تنگه واشي

فيروزكوه

يه خبر بدي هم كه توي اين جلسه گفته شد اين بود كه آقا پوريا كه تازه سه هفته است عضو باشگاه شدن تو مسير برغان آسيب ديدن و فك شون از هفت ناحيه شكسته. قراره چهارشنبه عمل بشن و اميدوارم حالشون خیلی زود خوب بشه.

و اين نشون مي ده كه چقدر يه ورزش كه لذت بخشه مي تونه خطرناك هم باشه. اون هم توي رشته ي دان هيل كه حتما بايدكلاه ايمني فك دار داشته باشي.

حافظم در مجلسي دردي كشم در محفلي

 

 هميشه وقتي فيلم زورو، سوپرمن، مرد عنكبوتي و از اين قبيل فيلم ها رو مي ديدم فكر مي كردم مگه مي شه به صرف مثلا گذاشتن يه نقاب و پوشيدن يه شنل و از اين چيزا... ماهيت آدم تغيير كنه و بشه يه نفر ديگه؟

بعدها ديدم اين كاريه كه همه ي ماها مي كنيم. نه شايد به همون وضوح و سادگي يه لباس عوض كردن. بلكه خيلي پيچيده تر و زيرزيركي.

همه ي اينا رو نوشتم كه بگم حالا اين اتفاق واسه من هم افتاده. حالا من با كافكا و من بي كافكا دو نفر متفاوتيم. با كافكا آزاد و رها و سبك بالم و بي كافكا كس ديگري با يه عالمه مسئوليت.

جلسه 23/1/88

هر يكشنبه ساعت 9 شب با بچه هاي افق جلسه داريم كه هم گزارش برنامه رو مي ديم و هم آموزش داريم. خيلي از بچه ها هم تجربه هاي مختلفي كه توي چند سال سابقه ي ركاب زدن و قهرماني هاشون دارن رو با بقيه سهيم مي شن.

جلسه اين هفته يه كم متفاوت بود چون آقاي صلحي وند كه سرپرست باشگاه هستن هم اومده بودن. برامون از طرح مسافران سبز حرف زدند و خبر اين كه سايت باشگاه به زودي راه اندازي مي شه. بيرون دفتر بارون زيادي مي باريد و صداش قاطي صداي بچه ها مي شد. كنار دست من خانم بخشايش نشسته بودن كه دور ايران رو ركاب زدن و اين خيلي خوبه كه ببينه كسي كنار دستت يا رو به روت نشسته كه تجسم يكي از آرزوهاي هميشگيت باشه.

بعد آقاي افشين رمضاني درباره «صاعقه و خطرات اون در حين دوچرخه سواري» حرف زدن. صاعقه تخليه بار الكتريكي با ولتاژ بالا به زمين هست. فرقش با رعد و برق اينه كه: رعد و برق تخليه بار الكتريكي به خاطر برخورد دو ابر در آسمونه ولي صاعقه با زمين و براي همينم هست كه  خطرناكه. زماني كه صاعقه به شما در حين دوچرخه سواري برخورد كرد بايد فورا دوچرخه رو رها كنين و از اون دور بشيد چون دوچرخه رساناست و اون وقت چمباته بنشينين يا در فاصله اي به شعاع ارتفاع يه درخت كه در نزديكي تونه قرار بگيرين. نه خيلي نزديك به درخت نه بيشتراز اون فاصله ارتفاع. زماني كه صاعقه بهتون زد يا در مسير جريان الكتريسيته قرار گرفتين موهاي سر وتنتون سيخ ميشه. اين موقع مي تونين يه هاله آبي رنگ دور درختها ببينين. و اگه دو تا فلزرو بهم نزديك كنين با شدت از همديگه دور مي شن.

از اين به بعد سعي مي كنم يه چكيده اي از جلسه هامون رو اين جا بنويسم تا هم بقيه استفاده كنن و هم براي بچه هاي افق ثبت بشه.         

اولین برنامه محمود آباد

اولين برنامه اي كه من و كافكا با بچه هاي افق رفتيم، ركاب زدن تا روستاي محمود آباد و تو كوههاي اطرافش بود. ساعت هشت و نيم راه افتاديم. وقتي داشتيم از سربالايي طولاني اي كه به روستا منتهي مي شد رد مي شديم، برج بلند نگهباني زندان رجايي كرج بهم يادآوري كرد كه چقدر آزادي خوبه. برگشتن هم كه داشتيم از كوه بر مي گشتيم باز هم به برج رسيديم كه سعي كردم بهش نگاه نكنم.

سربالايي البته به هواي پاكيزه، شكوفه هاي تازه دراومده درختا، دشت هاي بكر و لذت با سرعت پايين اومدن از كوه مي ارزيد. از مسير دست راستي باغ طالبي وارد شديم و نرسيده به آلونك كمي تمرين كرديم تا ساعت دوازده و نيم كه برگشتيم. بعدش آقا يزدان گفت: «كيا پايه ان برگرديم و ناهار رو تو باغ طالبي بخوريم» كه همه ي دستها بالا رفت و رفتيم از يه سوپرماركت الويه خريديم و دوباره اين دفعه البته دوچرخه ها رو سوار اتوبوس كرديم و برگشتيم ناهاري خورديم و آتش كم فروغي روشن كرديم و بعد كمي گپ و گفت تا ساعت 4 كه از همان دشت ها برگشتيم.

تنها نگراني من اين وسط فقط عهدي بود كه با خودم در رابطه با اكوتوريسم داشتم. اينكه كمترين آسيبي به محيط بزنيم و با اين حال ركاب هم بزنيم. گرچه بيشتر از مسيرهاي مالرو رد مي شديم ولي نمي تونم بشمرم چندتا حشره و جانور، چند تا شاخه درخت و بوته و علف رو زير تيوپ هامون له نكرده باشيم.

چی شد که من کافکا رو خریدم؟

جريان اينه كه يه روز تصميم گرفتم به لذت دوران كودكيم كه دوچرخه سواري بود بر گردم و شروع كنم ركاب زدن و چون با ديگران بودن رو بيشتر دوست دارم رفتم و تو باشگاه دوچرخه سواري افق كرج، عضو شدم و حالا دوستان خوب و بامرامي آنجا دارم.

بعد از اون اولين كاري كه كردم اين بود كه برم و كافكا رو بخرم. كافكا يه دوچرخه ي كوهستان Gitan و خاكستري رنگه.

پيست دوچرخه سواري پارك خانواده، پاتوق بچه هاي باشگاه افقه و تقريبا همه ي شبها اونجا تمرين مي كنند. البته از هفته دوم عيد يكهو ما شاهد يك آگهي بزرگ زرد رنگ توي پيست بوديم كه واقعا جاي تاسف داشته و داره. اين كه نوشته بودند "پيست ويژه آقايان است" و بعد گشت كه مانع دوچرخه سواري خانم ها شد. معلوم هم نيست كه تا كي قراره اين برنامه ها رو اجرا كنند.