برنامه قله دو برار*
سر ساعت 7:30 سر 13 گوهردشت قرار داشتیم. دو تا گروه شدیم یک گروه به سرپرستی آقا یزدان که می بایست تا قله رکاب می زدن و یک گروه هم ما، به سرپرستی دوست خوبم طوبا که پدرش لطف کرده بودن و با نیسان ما رو تا دو راهی نوجان رسوندن. کافکا پشت نیسان پیش بقیه و من و طوبا جلو پیش پدر طوبا که بین راه برامون از چندتا روستایی که تو کوهها قایم شده بودن حرف زدن. از بالا که می دیدیم روستاهایی کم جمعیت با فاصله های کمی از هم بودن. که من همه اش با خودم می گفتم مطمئنم زندگی کردن تو اين روستاها خیلی سخته.
وهها همه سرسبز بودن و هوا گرچه کمی سرد ولی خیلی پاکیزه بود. از نیسان پیاده شدیم و راه قله رو در پیش گرفتیم. به خیالمون که اون تیم دیگه حالا کو تا که به ما برسه. خوش خوشون بالا می رفتیم و هر چند وقتی استراحت می کردیم ولی هنوز نصف راه رو نرفته بودیم که دیدیم بچه ها دارن از بالا برامون دست تکون می دن. اون وقت بود که دیدیم جریان حیثیتیه و باید سرعتمون رو زیاد کنیم. گاه پا به پای دوچرخه هامون و گاهی هم دوچرخه ها رو دوشمون مثل عیسی که صلیبش رو به دوش کشید، راه نیراوانای خودمون (قله دوبرار) رو در پیش گرفتیم. (حالا بین خودمون باشه که یه جایی هم یکی از بچه ها صلیب من (كافكا رو) رو به دوش کشید) و بالاخره رسیدیم به چاه قله اول دوبرار و کمی استراحت کردیم و صبحانه ی کوچولویی خوردیم و چندتا عکس یادگاری هم گرفتیم.
مابقی مسیر تا قله دوم دوبرار سرپایینی بود ولی شیب خیلی تندی داشت که ما چند تا تازه کار باز هم صلیبمون رو کشون کشون تا شیب کمتر رسوندیم و بعد دیگه سوار شدیم و مسیر هم دیگه دست کافکا افتاد تا هنرنمایی کنه. خیلی تمرین خوبی بود گرچه اولش خیلی به سختی با دوچرخه هامون از کوه بالا رفتیم ولی تجربه ی خوبی بود. شاید حالا فقط برای تفریح باشه که دوچرخه سواری می کنیم. کی می دونه توی کله ی هر کدوممون وقتی که از قله بالا و پایین می رفتیم چی می گذشت. کی می دونه که واقعا ما چی می خواهیم از این تلاش ها، جای اینکه خونه می موندیم و پا می انداختیم روی پا تلوزیون تماشا می کردیم یا کتابی می خوندیم. چرا ما هر جمعه این کار رو تکرار می کنیم؟ بعضی هامون دارن برای مسابقه خودشون رو آماده می کنن، بعضی هامون دارن برای یه سفر بزرگ تر، یه سفر دور ایران یا دور دنیا، بعضی هامون شاید دارن فقط فرار می کنن، بعضی هامون هم برای اینکه می بینن زندگی همینه. همین بالا و پایین رفتن، زمین خوردن، خار و گون توی پاشون رفتن و آب مزه ی خاک خوردن. کلی بحث جدی شد ولی راست راستکی، کی می دونه که شاید بعدها چه کارهايي ممكنه بکنیم. ما و دوچرخه هامون. من و کافکا.
قله دو برار به معنی قله دو برادر است و به بیجه کوه هم معروفه.
از وبلاگ کوهها، آدمها، طبیعت:http://rabbani1342.persianblog.ir/post/14
قله دو برار ازارتفاعات البرز غربی است كه در شهرستان کرج در جوار عظمیه از طرف دیگر با باغستان و آبادی های سیاکلان و محمود آباد و از طرف شمال به آتشگاه که قدیمی ترین روستای شهرستان کرج میباشد واقع شده است ارتفاع قله برار اول 2450 متر و ارتفاع قله برار دوم 2470 متر میباشد از چند جهت میتوان به آن دسترسی پیدا نمود 1- چهار راه طالقانی- میدان کوه نورمزار شهدا-کانتینر- قله 2- انتهای باغستان- دو راهی جاده شهرک و جاده آتشگاه – قله دوبرار
در بالای قله برار دو تا چاه حفر شده و هنوز هم هست ولی به مرور زمان و گذشت سالیان سال بعلت فرسایش و مسایل طبیعی و عوامل انسانی از عمقشون کاسته شده. می گویند که حفر چاه دو تا علت داشته. یکی اینکه برای کاووش آثار باستانی حفر شده است و دیگر اینکه از دیر باز برای خبر دادن توسط آتش (که روستای آتشگاه نیز که در پشت قله قرار دارد) احتمالا محلی برای افروختن آتش بوده.
کافکا اسم دوچرخه ی منه که یه جیتان كوهستان خاکستری رنگه. اینم بگم که ربطی به فرانتس کافکای نویسنده که خیلی هم دوستش دارم، نداره. هر چند که اونا خیلی شبیه همند.