جلسه 27/2/88

طبق رسم جلسات، اول گزارشی از برنامه های اجرا شده هفته ی قبل داده شد. و فرم هاي جديدي بين اعضا پخش شد كه شامل مقررات جديد هم بود. ايده اي كه الان باشگاه دنبال مي كنه اينه كه كيفيت فعاليت هاي باشگاه رو بالا ببرن و فعلا به كميت فعاليت ها و يا اعضا توجهي نداشته باشن. گرچه ممكنه كه رشد سرطاني تعداد اعضا با اين رويكرد كنترل بشه ولي شايد اين نفع رو داشته باشه كه تعداد قهرمان ها و مدال آوراي دوچرخه سواري كه بگن از باشگاه افق ريشه گرفتن بيشتر بشه.

بعد هم آقايي به نام اكتاي كه خودشون هم از دوچرخه سوارهاي باشگاه بودن دعوت شدن كه درباره ي يك نوع بيمه كه ايشون مبتكرش بودن و مخصوص دوچرخه سوارها است، صحبت كنن. اين بيمه كه متفاوت با بيمه حوادث است پوشش حمايتي بيشتري را براي دوچرخه سوار در برمي گيره. و سه بند پوششي:

1-     آسيب هايي كه به دوچرخه سوار مي رسه.

2-     آسيب هايي كه به دوچرخه مي رسه.

3-     و آسيب هايي كه دوچرخه سوار به شخص ثالث مي رسونه.

رو شامل ميشه كه توي دوچرخه سواري اجتناب ناپذيرن. مخصوصا تو رشته ي دان هيل.

در آخر هم آقاي صلحي وند، رئيس باشگاه، اعلام كردن كه آقاي هومن حسيني كه مقام اول رو تو ليگ برتر شهر كرد امسال آوردن از طرف باشگاه اولين بيمه شده ي  اين بيمه ورزشي در كرج خواهند بود كه هم يه تشويقي براي ايشون بشه و هم تشكري باشه از آقاي اكتاي به خاطر تلاششون براي ابداع اين بيمه خاص دوچرخه سواران.

پي نوشت: فعلا تنها دفتر متولي اين بيمه در تهران قرار داره ولي هر كس بخواد مي تونه با هماهنگي با آقاي اكتاي در شهرستان ها هم نماينده و بازديد كننده براي اين كار داشته باشن.

برنامه روستای برغان

خب...

این هفته از جاده باغستان غربی حرکت کردیم و مسیر دست چپی رو رفتیم به سمت برغان. اولش ۲۸ نفری می شدیم چون از گروههای البرز و مسیر سبز هم به ما ملحق شده بودن ولی آخراش دیگه ۱۹ نفر بودیم. چند تا از بچه ها از تیم عقب موندن و چند نفر هم به سمت های دیگه رفتن. نصف راه رو که رفتیم من هم دیگه بریدم و گفتم بر می گردم ولی سرپرست مون آقا یزدان گفت: فقط یه کوچولو٬ ببین همین یه کوچولو سربالایی مونده. یه کوچولو٬ یه کوچولو شد ۳۰ کیلومتر٬ هان  ۳۰ کیلومتر سربالایی. مسیر تا روستای برغان بدجوری خاکی و سنگلاخ بود و یه هفت هشت ده نفری پنچر کردن.

اینم آقا یزدان سرپرست خوب برنامه مون:

روستای برغان خیلی قشنگ بود و برای استراحت و صبحونه رفتیم یه قهوه خونه اونجا و بعد دوباره سربالایی ولی آسفالته که خیلی راحت تر می شد رکاب زد. یک دو کیلومتر آخرش هم آقا یزدان بهم کمک کرد و بعد سراشیبی تا خونه. خلاصه که برنامه ی خیلی خوب بود. هر چند هر جمعه برنامه ها از هفته ی قبلش سنگین تر میشه و این درجه سنگینی هم از یه قاعده تصاعد هندسی پیروی می کنه  نه تصاعد عددی که فرقش خداتاست ولی هیجانش هم بیشتر میشه و بیشتر بدن هامون رو می سازه. ایول همه مون. 

چند تا عکس خوب هم گرفتم که متاسفانه آپلود نشد. تا بعد.

برنامه قله دو برار*

 

سر ساعت 7:30 سر 13 گوهردشت قرار داشتیم. دو تا گروه شدیم یک گروه به سرپرستی آقا یزدان که می بایست تا قله رکاب می زدن و یک گروه هم ما، به سرپرستی دوست خوبم طوبا  که پدرش لطف کرده بودن و با نیسان ما رو تا دو راهی نورجان رسوندن. کافکا پشت نیسان پیش بقیه و من و طوبا جلو پیش پدر طوبا که بین راه برامون از چندتا روستایی که تو کوهها قایم شده بودن حرف زدن. از بالا که می دیدیم روستاهایی کم جمعیت با فاصله های کمی از هم بودن. که من همه اش با خودم می گفتم مطمئنم زندگی کردن تو اين روستاها خیلی سخته.

کوهها همه سرسبز بودن و هوا گرچه کمی سرد ولی خیلی پاکیزه بود. از نیسان پیاده شدیم و راه قله رو در پیش گرفتیم. به خیالمون که اون تیم دیگه حالا کو تا که به ما برسه. خوش خوشون بالا می رفتیم و هر چند وقتی استراحت می کردیم ولی هنوز نصف راه رو نرفته بودیم که دیدیم بچه ها دارن از بالا برامون دست تکون می دن. اون وقت بود که دیدیم جریان حیثیتیه و باید سرعتمون رو زیاد کنیم. گاه پا به پای دوچرخه هامون و گاهی هم دوچرخه ها رو دوشمون مثل عیسی که صلیبش رو به دوش کشید، راه نیراوانای خودمون (قله دوبرار) رو در پیش گرفتیم. (حالا بین خودمون باشه که یه جایی هم یکی از بچه ها صلیب من (كافكا رو) رو به دوش کشید) و بالاخره رسیدیم به چاه قله اول دوبرار و کمی استراحت کردیم و صبحانه ی کوچولویی خوردیم و چندتا عکس یادگاری هم گرفتیم.

مابقی مسیر تا قله دوم دوبرار سرپایینی بود ولی شیب خیلی تندی داشت که ما چند تا تازه کار باز هم صلیبمون رو کشون کشون تا شیب کمتر رسوندیم و بعد دیگه سوار شدیم و مسیر هم دیگه دست کافکا افتاد تا هنرنمایی کنه. خیلی تمرین خوبی بود گرچه اولش خیلی به سختی با دوچرخه هامون از کوه بالا رفتیم ولی تجربه ی خوبی بود. شاید حالا فقط برای تفریح باشه که دوچرخه سواری می کنیم. کی می دونه توی کله ی هر کدوممون وقتی که از قله بالا و پایین می رفتیم چی می گذشت. کی می دونه که واقعا ما چی می خواهیم از این تلاش ها، جای اینکه خونه می موندیم و پا می انداختیم روی پا تلوزیون تماشا می کردیم یا کتابی می خوندیم. چرا ما هر جمعه این کار رو تکرار می کنیم؟ بعضی هامون دارن برای مسابقه خودشون رو آماده می کنن، بعضی هامون دارن برای یه سفر بزرگ تر، یه سفر دور ایران یا دور دنیا، بعضی هامون شاید دارن فقط فرار می کنن، بعضی هامون هم برای اینکه می بینن زندگی همینه. همین بالا و پایین رفتن، زمین خوردن، خار و گون توی پاشون رفتن و آب مزه ی خاک خوردن. کلی بحث جدی شد ولی راست راستکی، کی می دونه که شاید بعدها چه کارهايي ممكنه بکنیم. ما و دوچرخه هامون. من و کافکا.

قله دو برار به معنی قله دو برادر است و به بیجه کوه هم معروفه. درباره قله دو برار در ادامه مطلب بيشتر بخونید.

ادامه نوشته

جلسه 6/2/88

اول جلسه گزارشی از محمودآباد خونده شد. بعد یه بحث آموزشی رو آقای افشین رمضانی درباره آفتاب سوختگی مطرح کردن. گفتن:

نور خورشید دارای سه تا اشعه هست

400- 320    :UVA 

320- 290     :UVB

290- 200      : UVC

از اين سه  UVB و  UVC  خيلي خطرناكن. UVC  از قدرت تحمل انسان خارجه و درجا آدم رو جزغاله مي كنه. UVB هم توسط لايه اوزون گرفته مي شه و به زمين نمي رسه ولي ما بايد خودمون رو در مقابل اشعه UVA با كرم هاي ضد آفتاب محافظت كنيم.

 

عواملي كه تو شدت آفتاب سوختگي اثر دارند اينا هستن:

  1. فصل (گرما/ سرما)
  2. وقت روز (كه از ساعت 10 صبح تا 3 بعد از ظهر شديدترين حالتشه)
  3. شرايط آب و هوا(باراني/ ابري/ خشك و...)
  4. عرض جغرافيايي(نزديكي/ دوري  به/ از خط استوا)
  5. ارتفاع (هر چه در ارتفاعات بالاتري باشيم بيشتر در معرض خطريم)

از نشونه هاي آفتاب سوختگي هم قرمزي، ‌سوزش، از دست دادن آب بدن و در بدترين حالت تاول هست.

 

حالا SPF 30 يعني چي؟ عددي كه همراه SPF  گفته مي شه نشونه ي چيه؟

اين عدد نشون مي ده كهدر چند دقيقهكرم روي صورت دوام خواهد داشت. مثلا:  SPF30 يعني 150=5×30 دقيقه اين كرم دوام خواهد داشت. SPF40 يعني 200= 5×40 دقيقه اون كرم دوام داره. ولي توصيه پزشكها اينه كه هر دو ساعت كرم قبلي پاك بشه و كرم مجددا زده بشه.

 

برنامه محمود آباد و عيادت از پوريا

همونطور كه تو جدول پست قبل اومده جمعه برنامه محمود آباد رو داشتيم با سرپرستي آقا يزدان. ساعت 8 از 13 گوهردشت راه افتاديم و خيابون انرژي اتمي رو كه يه سربالايي ايه تا خدا  بالا رفتيم ولي به خدا نرسيديم چون انحراف زديم توي كوه و دمن.

مسيرش از قبلي حرفه اي تر بود و مجبور شدم چند جا پا به پاي (چرخ) كافكا به جاي پا رو پدالش سربالايي كوهها رو بالا برم. دو بار هم بدجوري زمين خوردم يه بارش يه شاخ گاوي كافكا شكست و يه بار هم جفت زانوهاي من با مچ دست راستم داغون شد. مي فهميدم كه كافكا يه كمي عصبانيه چون چند تا از بچه ها مي گفتن بايد جاي كافكا يه چرخ سبك تر بگيرم و زينش رو هم عوض كنم. خب هر كي هم كه جاش بود عصباني مي شد ولي من دلداريش مي دادم كه كارش خيلي عالي بود حتي با وجود زمين خوردن هامون. مسير برگشت از روستاي باغ طالبي برگشتيم. مي خواستيم زودتر برگرديم كه به وقت ملاقات آقا پوريا برسيم.

شش نفري مي شديم و با مترو رفتيم بيمارستان امير اعلم.

طفلكي پوريا كه صورتش داغون شده بود و نمي تونست حرف بزنه. طوبا همون اول كه ديدش خيلي ناراحت شد و يه چند دقيقه اي رفت بيرون.

  وقتي هم كه روي كوه بوديم و بچه هاي حرفه اي تر رفتند بالاي قله و مي خواستند بيان پايين، همه اش دعا دعا مي كرد كه سالم برسن پايين. خدا خدا مي كرد كه منصرف بشن و همه اش نگران بود كه البته بچه ها اونقدر دور بودن كه نشنون و سرخوش واسه خودشون بيان پايين.

 

مادر پوريا خيلي ناراحت بود از اينكه دوباره همچين اتفاقي بيفته و مي گفت آخه اين چه كاريه؟! ولي بچه ها نقشه داشتن كه دوچرخه پوريا رو تعمير كنن كه تا حالش خوب شه (سه هفته بعد تازه بخيه ها رو باز مي كنن) فوري برگرده سر برنامه ها.

 

سر آخر توي دفتر پوريا هر كدوم يه خطي نوشتيم و امضا كرديم و با مترو برگشتيم كرج.