اولين برنامه اي كه من و كافكا با بچه هاي افق رفتيم، ركاب زدن تا روستاي محمود آباد و تو كوههاي اطرافش بود. ساعت هشت و نيم راه افتاديم. وقتي داشتيم از سربالايي طولاني اي كه به روستا منتهي مي شد رد مي شديم، برج بلند نگهباني زندان رجايي كرج بهم يادآوري كرد كه چقدر آزادي خوبه. برگشتن هم كه داشتيم از كوه بر مي گشتيم باز هم به برج رسيديم كه سعي كردم بهش نگاه نكنم.

سربالايي البته به هواي پاكيزه، شكوفه هاي تازه دراومده درختا، دشت هاي بكر و لذت با سرعت پايين اومدن از كوه مي ارزيد. از مسير دست راستي باغ طالبي وارد شديم و نرسيده به آلونك كمي تمرين كرديم تا ساعت دوازده و نيم كه برگشتيم. بعدش آقا يزدان گفت: «كيا پايه ان برگرديم و ناهار رو تو باغ طالبي بخوريم» كه همه ي دستها بالا رفت و رفتيم از يه سوپرماركت الويه خريديم و دوباره اين دفعه البته دوچرخه ها رو سوار اتوبوس كرديم و برگشتيم ناهاري خورديم و آتش كم فروغي روشن كرديم و بعد كمي گپ و گفت تا ساعت 4 كه از همان دشت ها برگشتيم.

تنها نگراني من اين وسط فقط عهدي بود كه با خودم در رابطه با اكوتوريسم داشتم. اينكه كمترين آسيبي به محيط بزنيم و با اين حال ركاب هم بزنيم. گرچه بيشتر از مسيرهاي مالرو رد مي شديم ولي نمي تونم بشمرم چندتا حشره و جانور، چند تا شاخه درخت و بوته و علف رو زير تيوپ هامون له نكرده باشيم.