جلسه 30/1/88

توي اين جلسه هيئت مديره ي باشگاه معرفي شدن.

رئيس باشگاه : آقاي حامد صلحي وند
نائب رئيس - دبیر باشگاه: آقای افشين رمضانی
کمیته فنی: آقای یزدان رمضانی
کمیته بانوان:دوست خوبم خانم طوبی آذر گشب
کمیته تشکیلات:آقای فرید روشنایی
بازرس:آقای مسعود اخلاقی
کمیته روابط عمومی:آقای پوریا پورزادی

و همين طور تقويم ورزشي تا آخر خرداد ماه اعلام شد كه خلاصه اش به شرح زيره:

رديف

تاريخ

نام برنامه

خلاصه مسير

1

4/2/88

محمود آباد

گوهردشت- خيابان انرژي اتمي

2

11/2/88

باغستان غربي

انتهاي باغستان غربي- البرز

3

18/2/88

دره وسيه

كرج- حصار

4

25/2/88

خوشنام

ملارد- خوشنام

5

1/3/88

نوجان

آتشگاه- نوجان- جاده چالوس

6

8-7/3/88

ماسوله به خلخال

رشت- ماسوله- شاهرود

7

15-14/3/88

طالقان

 

8

22/3/88

وينه

محمودآباد- وين- جاده چالوس

9

29-28/3/88

قله كهار

كيلومتر 37 جاده چالوس- كلوان

10

29-28/3/88

تنگه واشي

فيروزكوه

يه خبر بدي هم كه توي اين جلسه گفته شد اين بود كه آقا پوريا كه تازه سه هفته است عضو باشگاه شدن تو مسير برغان آسيب ديدن و فك شون از هفت ناحيه شكسته. قراره چهارشنبه عمل بشن و اميدوارم حالشون خیلی زود خوب بشه.

و اين نشون مي ده كه چقدر يه ورزش كه لذت بخشه مي تونه خطرناك هم باشه. اون هم توي رشته ي دان هيل كه حتما بايدكلاه ايمني فك دار داشته باشي.

حافظم در مجلسي دردي كشم در محفلي

 

 هميشه وقتي فيلم زورو، سوپرمن، مرد عنكبوتي و از اين قبيل فيلم ها رو مي ديدم فكر مي كردم مگه مي شه به صرف مثلا گذاشتن يه نقاب و پوشيدن يه شنل و از اين چيزا... ماهيت آدم تغيير كنه و بشه يه نفر ديگه؟

بعدها ديدم اين كاريه كه همه ي ماها مي كنيم. نه شايد به همون وضوح و سادگي يه لباس عوض كردن. بلكه خيلي پيچيده تر و زيرزيركي.

همه ي اينا رو نوشتم كه بگم حالا اين اتفاق واسه من هم افتاده. حالا من با كافكا و من بي كافكا دو نفر متفاوتيم. با كافكا آزاد و رها و سبك بالم و بي كافكا كس ديگري با يه عالمه مسئوليت.

جلسه 23/1/88

هر يكشنبه ساعت 9 شب با بچه هاي افق جلسه داريم كه هم گزارش برنامه رو مي ديم و هم آموزش داريم. خيلي از بچه ها هم تجربه هاي مختلفي كه توي چند سال سابقه ي ركاب زدن و قهرماني هاشون دارن رو با بقيه سهيم مي شن.

جلسه اين هفته يه كم متفاوت بود چون آقاي صلحي وند كه سرپرست باشگاه هستن هم اومده بودن. برامون از طرح مسافران سبز حرف زدند و خبر اين كه سايت باشگاه به زودي راه اندازي مي شه. بيرون دفتر بارون زيادي مي باريد و صداش قاطي صداي بچه ها مي شد. كنار دست من خانم بخشايش نشسته بودن كه دور ايران رو ركاب زدن و اين خيلي خوبه كه ببينه كسي كنار دستت يا رو به روت نشسته كه تجسم يكي از آرزوهاي هميشگيت باشه.

بعد آقاي افشين رمضاني درباره «صاعقه و خطرات اون در حين دوچرخه سواري» حرف زدن. صاعقه تخليه بار الكتريكي با ولتاژ بالا به زمين هست. فرقش با رعد و برق اينه كه: رعد و برق تخليه بار الكتريكي به خاطر برخورد دو ابر در آسمونه ولي صاعقه با زمين و براي همينم هست كه  خطرناكه. زماني كه صاعقه به شما در حين دوچرخه سواري برخورد كرد بايد فورا دوچرخه رو رها كنين و از اون دور بشيد چون دوچرخه رساناست و اون وقت چمباته بنشينين يا در فاصله اي به شعاع ارتفاع يه درخت كه در نزديكي تونه قرار بگيرين. نه خيلي نزديك به درخت نه بيشتراز اون فاصله ارتفاع. زماني كه صاعقه بهتون زد يا در مسير جريان الكتريسيته قرار گرفتين موهاي سر وتنتون سيخ ميشه. اين موقع مي تونين يه هاله آبي رنگ دور درختها ببينين. و اگه دو تا فلزرو بهم نزديك كنين با شدت از همديگه دور مي شن.

از اين به بعد سعي مي كنم يه چكيده اي از جلسه هامون رو اين جا بنويسم تا هم بقيه استفاده كنن و هم براي بچه هاي افق ثبت بشه.         

اولین برنامه محمود آباد

اولين برنامه اي كه من و كافكا با بچه هاي افق رفتيم، ركاب زدن تا روستاي محمود آباد و تو كوههاي اطرافش بود. ساعت هشت و نيم راه افتاديم. وقتي داشتيم از سربالايي طولاني اي كه به روستا منتهي مي شد رد مي شديم، برج بلند نگهباني زندان رجايي كرج بهم يادآوري كرد كه چقدر آزادي خوبه. برگشتن هم كه داشتيم از كوه بر مي گشتيم باز هم به برج رسيديم كه سعي كردم بهش نگاه نكنم.

سربالايي البته به هواي پاكيزه، شكوفه هاي تازه دراومده درختا، دشت هاي بكر و لذت با سرعت پايين اومدن از كوه مي ارزيد. از مسير دست راستي باغ طالبي وارد شديم و نرسيده به آلونك كمي تمرين كرديم تا ساعت دوازده و نيم كه برگشتيم. بعدش آقا يزدان گفت: «كيا پايه ان برگرديم و ناهار رو تو باغ طالبي بخوريم» كه همه ي دستها بالا رفت و رفتيم از يه سوپرماركت الويه خريديم و دوباره اين دفعه البته دوچرخه ها رو سوار اتوبوس كرديم و برگشتيم ناهاري خورديم و آتش كم فروغي روشن كرديم و بعد كمي گپ و گفت تا ساعت 4 كه از همان دشت ها برگشتيم.

تنها نگراني من اين وسط فقط عهدي بود كه با خودم در رابطه با اكوتوريسم داشتم. اينكه كمترين آسيبي به محيط بزنيم و با اين حال ركاب هم بزنيم. گرچه بيشتر از مسيرهاي مالرو رد مي شديم ولي نمي تونم بشمرم چندتا حشره و جانور، چند تا شاخه درخت و بوته و علف رو زير تيوپ هامون له نكرده باشيم.

چی شد که من کافکا رو خریدم؟

جريان اينه كه يه روز تصميم گرفتم به لذت دوران كودكيم كه دوچرخه سواري بود بر گردم و شروع كنم ركاب زدن و چون با ديگران بودن رو بيشتر دوست دارم رفتم و تو باشگاه دوچرخه سواري افق كرج، عضو شدم و حالا دوستان خوب و بامرامي آنجا دارم.

بعد از اون اولين كاري كه كردم اين بود كه برم و كافكا رو بخرم. كافكا يه دوچرخه ي كوهستان Gitan و خاكستري رنگه.

پيست دوچرخه سواري پارك خانواده، پاتوق بچه هاي باشگاه افقه و تقريبا همه ي شبها اونجا تمرين مي كنند. البته از هفته دوم عيد يكهو ما شاهد يك آگهي بزرگ زرد رنگ توي پيست بوديم كه واقعا جاي تاسف داشته و داره. اين كه نوشته بودند "پيست ويژه آقايان است" و بعد گشت كه مانع دوچرخه سواري خانم ها شد. معلوم هم نيست كه تا كي قراره اين برنامه ها رو اجرا كنند.