هیجانزده بودم واسه رکاب زدن توی کویر. فکر می کردم شن رونده باشه گرم و عاجهای ونسان روش به آرومی فرو و سخت پیش می ره. آفتاب رومون می ریزه و سکوت جلوی حرکت خون رو توی رگهامون می گیره. اما این کویر نبود. بیابون بود که خب حس خودش رو داشت. خوب هم بود. خیلی خوب. مسیر تمومش کفی بود. صاف و تقریبا بدون مانع. اونقده که من سپرده بودم به ونسان که خودش بره و چشمهام رو بسته بودم. تهی. مسیر انحرافی نداشت که ونسان منحرف بشه. همینطور می رفت. 

رکاب زدیم توی یک خالیِ کمی خیس و خالی شدیم.

 23 نفر بودیم و دو تا ون. ساعت 5 بار زدیم دوچرخه ها رو و حرکت سمت قم. به خاکی اش که رسیدیم سوار شدیم. کاروانسرای دیر گچین رو دیدیم که می گن مادر کاروانسراهای ایرانه. معماری اولیه اش مربوط به دوره ی ساسانیه که بعد تو دوره ی صفویه تکمیل شده. مث همه ی کاروانسراهای دیگه بود که دیدمشون و مث همه داشت ذره ذره تخریب می شد.

بعد ادامه ی مسیر رو رکاب زدیم سمت ورامین که پوشش گیاهی اش رفته رفته عوض می شد. خارگزنه ها، جاشون رو به بته های سبزو درختچه ها می دادن و تپه ها دیگه صاف و بی خش نبودن. عضله پیدا کرده بودن. توی مسیر شتر هم دیدیم سیاه و قهوه ای. موش مرده، سگهای بزرگ گله، بچه های بیابون، دو تا شکارچی، یه بز و دو تا بره پرسه زن توی دیر گچین و غروب آفتاب وقتی خورشیدٍ قرمز نارنجی آروم آروم پایین می رفت.

 انتهای مسیر دور هم جمع شدیم نرمشی کردیم و بعد سکوت٬ یه دقیقه٬ برای شادروان نصیری که توی یکی از برنامه های باشگاه آخرین رکاب ها رو زد و دره ای در ماسوله در برش گرفت و سرود ای ایران...