جمعه روز کوهنورد
هر سال روز کوهنورد که گروه های کوهنوردی کرج پای کوه نور عظیمیه غرفه می ذارن، باشگاه افق هم یه غرفه داره. چون دوچرخه سواری کوهستان از کوه و کوهنوردی جدا نشدنیه. بچه ها از پنج شنبه عصر زحمت کشیده بودن و غرفه رو بر پا کرده بودن. یه غرفه ی کوچیک اما نه فقیر. وقتی داخل غرفه ی افق می شدی حس هیجان و تازگی پیدا می کردی. نه فکر کنین چون غرفه ی خودمون بود اینو می گم. حسی بود که داخل غرفه های دیگه نبود. تو غرفه ی کوچیکمون بچه ها٬ عکس های سفرهای آقای صلحی وند رو چسبونده بودن که پشت هرکدومشون کلی خاطره و ایده و حرف بود.

روز کوهنورد: افشین رمضانی نائب رئیس باشگاه- طوبا آذرگشب مسئول کمیته بانوان
بعد که غرفه رو جمع کردیم قرار گذاشتیم ساعت 3 بعدازظهر جمع شیم برای تمرین تو باغ طالبی.12 نفر بودیم از خاکی محمود آباد رکاب زدیم و از باغ طالبی سر در آوردیم و از سمت خاکی گورستان پایین رفتیم.

توی هشتی آخر دو تا از بچه های دان هیل کار رو دیدیم که پیشنهاد کردن دوباره مسیر رو بالا بریم و تو تاریکی شب پایین بیاییم. چهار نفرمون جدا شدن و 9 نفری با اتوبوس خیابون انرژی اتمی رو بالا رفتیم که اینجا ونسان پنچر شد. تا پنچری رو بگیریم هوا حسابی تاریک شده بود ولی از ماه و مهتاب خبری نبود. یه خط شدیم و باغ طالبی رو پایین رفتیم. تاریکی و سکوتی بود که هر از گاهی با گفتن شماره هامون می شکستیمش. از نفر اول که شروع می کرد می گفت ۱ تا نفر آخر که صدای شماره ۹ رو بشنویم و مطمئن شیم که همه مون زنده ایم.
یه تجربه ی بی نظیر بود. همه اش بهت و رمز بود. یه جاهایی از مسیر حتی چرخ جلوییت رو که یه متری هم بیشتر باهات فاصله نداشت نمی دیدی و این کار خطرناکی بود؟...

معلومه که خطرناک بود. هیچ جا هم دوچرخه سواری توی شب توصیه نشده اون هم توی کوه ولی اونقده تجربه ی پر از لذت و هیجان و گیجی ای بود که من و ونسان آماده بودیم بگیم... یه دفعه ی دیگه؟... آره بریم ما هستیم. ولی بچه ها می خواستن برن پیست و من یادم اومده بود یه عالمه کار نکرده دارم توی خونه. پس ونسان فعلا شب به خیر. تو داری جای همه کس و همه چیز رو برام می گیری و این خیلی بده خیلی بد...
کافکا اسم دوچرخه ی منه که یه جیتان كوهستان خاکستری رنگه. اینم بگم که ربطی به فرانتس کافکای نویسنده که خیلی هم دوستش دارم، نداره. هر چند که اونا خیلی شبیه همند.